|
جمعه 8 شهريور 1392برچسب:, :: 1:10 :: نويسنده : mona
سلام بازم خاطره و حرف های دل من امروز یکمین سالگرد پسر خالم بود و وقتی میخواستیم بریم جمله ای که تیکه کلام همه بود و دهن به دهن می چرخید این بود که بابام تو مراسم خاکسپاری و چهلم پسر خالم بود و حتی واسه درآوردن سیاهی لباس آنها ، خود بابام بهمراه مامان و برادرم رفتیم لباس خریدیم اما امروز که روز سالگرد پسر خالم بود ، خود بابام نبود ، ومدام همه یادش میکردن و واقعا خدا بیامرتش چون خیلی خوب و دوست داشتنی بود ، درسته که از هر کدوم از آدم های دنیا بپرسیم که بابا مامانتون خوبن ؟؟؟ میگن بابا مامان ما بهترین مامان بابای دنیان اما انقد د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د بابای من خوب بود که هرکسی بگه من میگم اول بابای من ، چون نه تنها پدرم بود بلکه یه دوست باارزشی برام بود، واقعا نمیدونم چی باید بگم !!!!!!!!!!!!!! چون خیلی ذهنم خسته است واقعا خستم و روحیه ندارم امروز پنج شنبه بود برای اینکه از تمامی از دست رفتگان یادی کنیم و همچنین پدر عزیز من و روح تمامی شان را شاد کنیم بخوانیم الفاتحه الصلوات .
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
![]()
چهار شنبه 6 شهريور 1392برچسب:, :: 1:16 :: نويسنده : mona
این مطلب متعلق به دوستانم هست که واقعا خیلی دوستشون دارم خیللی خیلی و این مطلب رو تو این وبلاگ گذاشتم که خودشون هم بخونن و بدونن انقد دوستشون دارم که توی وبلاگم ازشون اسم بردم که خانم ها به نام های لیلا و اکرم و رضیه هستند که واقعا گاهی اوقات با حرف زدن با آنها واقعا روحیه و حال و هوام عوض میشه خیلی دوستتون دارم خیلی ![]()
چهار شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, :: 23:48 :: نويسنده : mona
می توانی آنقدر خسته باشی سلام و شب بخیر خدمت تمامی دوستانم ، امیدوارم که حال همگی تون خوب باشه و همیشه خوب و خوش باشین هی ی ی ی ی ی ی ی انقد امروز باز دلم یاده بابام افتاده بود که از صبح که بلند شدم تا ظهر که برم دانشگاه و در دانشگاه هم ادامه دار شد و دوستانم دورم را گرفتن و گفتن ما مونای خودمون رو میخواهیم ها ، اما من بهشون گفتم ککه دیگه مثل سابق نمیتونم بشم ، چون واقعا تو خودم خوب شدن رو نمیبینم، واقعا بعضی اوقات دست خودم نیست که یادش نکنم ، شما بگین که من چیکار کنم؟؟؟ واقعا خیلی سخته سخت انشاالله که هیچ وقت کسی درکش نکنه ، من یکی که تحمل و طاقتم تموم شده
نمیدانی چه دلتنگم ، چه بی تابم ، چه غمگینم ، چه تنهایم ! … تو را هرشب صدا کردم ، نمی بینی نمی خوابم ! ….. بیا تا باورت گردد که بی تو کمتر از خاکم ، ولی با تو به افلاکم ….. بیا با آروزهایم بسازم خانه ای در دل … سراغم را نمیگیری مگر بیگانه ای با دل؟
![]()
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 2:22 :: نويسنده : mona
همیشه وقتی مهمونی ها تموم میشه، حس غریبی دارم... چه برسه به این دفعه که مهمونی خدا داره تموم میشه... خدایا خیلی سعی کردم قدر این مهمونی رو بدونم ولی بازم احساس می کنم نتونستم... یعنی سال بعد هم ما رو دعوت می کنی؟ *********************** خدایا! خروج از ماه مبارک را برای ما مقارن با خروج از تمامی گناهان قرار بده.. آمین .
سلام عزیزان بنده به نوبه ی خودم عید سعید فطر رو به همه تون تبریک میگم انشاالله که ماه خوبی رو پشت سر گذاشته باشیم و مورد قبول درگاه حق بوده باشه.
![]()
پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, :: 18:25 :: نويسنده : mona
*********************************
*********************************
*********************************
*********************************
اینم از نماز خواندن کودکان واقعا اینکه میگن هرچیزی رو ازبچگی باید آموزش داد. همینه ه ه ه ![]()
پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, :: 18:18 :: نويسنده : mona
دلـــــــــــم گــــــــــرفتــــــــــه اما امیدوارم من رو هیچوقت از درگاهت ناامید مکنی مهدی جان
![]()
پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, :: 18:5 :: نويسنده : mona
هر جا تقدیری اتفاق می افتد ... مطمئن باش تقصیر کسی بوده ...
![]() شاید در این سیزده به در کسی حرف هایم را به در کند ... از این حرف ها دلگیر ...حرف های که یه عمر پیش من بود ...
شاهد حضور افراد زیادی هستم ... امپراتور واژه ها همین کلمات است که بی معنی می شود این جملات ...
رقص واژه ها سکوت.دیوار.پیر مرد.کلاغ.مترسک.تو.هوا. مرگ و ... چه جمله زیبایی، اما تو فقط می خندی به بی معنی بودن جمله ها ، نمی دانی این کلمات یه دنیا جمله هستن ...
من سنی ندارم ... اما کاش هنوز ... این سیب بود ...این سینی هست ... در این سینی سیب است ... امین سینی در دست دارد ... بابا سیب بر می دارد... کاش بابا بود و سیب برمی داشت
سیزده بدر سال چهارم
برگرد به روزهای خوب ...هنوز که نه همیشه خدا هست (مخاطب خاص)
شادی روح همه ی باباهای دنیا از جمله بابای من فاتحه ای بخوانیم(ممنونم ازتون) ![]()
پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, :: 17:55 :: نويسنده : mona
با اين همه گنـــاه من ... آغوزش تو باز است هنوز ( خــدا) زمان مي گزرد و رنگ مرد كمرنگ تر مي شود ... ![]() هيچ وقت فكر نمي كردم ... دليل دلتنگيم فقط خودم باشم ...
خـدا من دوستت دارم بی انتها ... خدا می دونم تو هم من را دوست داری ...
. . . خدایا هیچ وقت تنهايم نگذاشتی ... می خواهم تو را تنها نگذارم (اما سخته) گاهي سلول هاي بدنم درگير تو است ... همان وقتي كه به تو محتاجم چه سخت اعتراف مي كنم دلم مي خواهد با تو باشد ..اما گاهي به راحتي فراموشت مي كنم ... فراموش ... فراموش .. . از اول تو بودی ... یعنی همیشه هستی ...گاهی نگرانمي ... مي دانم فکر همه بودی
نمي دونم چي بنويسم ..اما اين حقيقت و حرف دلم بود... شايد نتوانم كاري كنم اما حداقل اعتراف مي كنم ...
چطوري بگم خدايا ... بگم عاشقتم ... زشت نيست بگويم عاشقم اما حداقل اجازه بده بنويسم تا بداني ... عــــــــــــاشقتم خــــــــــــــــــدايـــــــــــــــا ![]()
پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, :: 16:35 :: نويسنده : mona
![]()
پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, :: 16:3 :: نويسنده : mona
واقعا ما آدم ها در برابر خدایی که انقدر بزرگ است و انقدر به ما لطف داره بازم طلبکاریم ، آخه چرا؟؟؟ چرا باید اینطور باشه ؟؟؟!!!! اونم خدایی که انقدر بزرگ است و هیچ وقت بزرگ بودنش رو به رخ ما نکشیده ؛ از او فاصله میگیریم !!!!!! وسراغ آدم هایی می رویم که خوشان رو بزرگ می دانند. امیدوارم که خداوند ما رو بخاطر تمامی فاصله گرفتن هایمان ببخشد.
گناهان من و بخشايش خداوند خوبم....
![]() ![]() |